Feeds:
نوشته
دیدگاه

افراط در محبت

محبت

هیچ وقت شده به این موضوع فکر کنید که گاهی وقت ها زیادی محبت به افراد باعث میشه که آن ها فکر دیگری در موردتان بکنند.

در جامعه امروزی ما دیگر کمک و محبت معنی و مفهوم خاصی ندارد .

هیچ وقت به این موضوع فکر کردید که در حالت عکس آیا آن شخص هم این گونه رفتار می کند یا در مشکلات شما را به حال خودتان می گذارد ؟

ولی من از دوستانم می پرسم که آیا اگر روزی من به جای آن ها بودم حاضر بودند در جایی که احتیاج داشتم هم پا و هم فکر من باشند یا این قضیه کاملا یک طرفه است؟ و احساسی که از جواب آن ها می گیرم پاسخ خوبی برایم است .

انسان تنها با محبت است که با موجودات دیگر ارتباط برقرار می کند. ولی تا جایی باید محبت کند که احساس کند برای او وقتش و تلاشش ارزش قائل هستند .  از محبتی که به ضعف به تنهایی به وقت اضافی داشتن به ……….تعبیر شود تنفر دارم.

حس بدی دارم .

دلم بد جوری گرفته

لحاف چهل تکه

آسفالت

همسرم از سفر برمی گشت . من و فرزندم ساعت یک نیمه شب راه افتادیم به سمت فرودگاه بین المللی امام خمینی .

با اینکه بارها و بارها  به گمرگ فرودگاه آمده بودم ، به دلیل روشنایی روز و ترافیک اتوبان ،آسفالت جاده را در نظر نگرفته بودم .

ولی آن شب در اتوبان قم ، منظره ی این لحاف چهل تکه واقعا دیدنی بود.

چاله های اتوبان همراه با آسفالت های وصله پینه شده ،  منظره ای دل انگیز را خلق می کند .

در قسمت هایی که کارگران زحمت کش مشغول کار هستند ، دریغ و افسوس از یک تابلوی هشدار دهنده .

گل میخ ها و شبرنگ های در آمده در کنار جاده ، این منظره زیبا را کامل می کرد  .

چهره زیبای آسفالت جاده بیش تر شبیه به نقاشی کوبیسم بود . مخصوصا  با بارانی که آمده بود و آب گرفتگی  چاله ها در جاده ، زیبایی این آسفالت را دو چندان کرده بود .

وقتی از روی نقاشی  کوبیسم می گذریم ،  لرزشی هم در حین رانندگی به فرمان اتومبیل وارد می شود. که حاکی از کیفیت بالای آسفالت می باشد .

واقعا منظره ی ورودی به تهران مخصوصا برای مهمانان خارجی  ، چقدر دیدنی و لذت بخش است .

گفتگو با خدا

خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»

پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»

خدا لبخندي زد و پاسخ داد:

« زمان من ابديت است… چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»

من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»

خدا جواب داد….

« اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند…و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»

«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»

«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»

«اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت….

سپس من سؤال كردم:

«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»

خدا پاسخ داد:

« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد و تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»

« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»

«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»

« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»

« اينكه  ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»

« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»

« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»

« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»

باافتادگي خطاب به خدا گفتم:

« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»

و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»

خدا لبخندي زد و گفت…

«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»

مرگ انسانیت!

سکوت

 

از همان روزی كه دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی كه فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی كه با شلاق و خون ، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی است

من كه از پژمردن یك شاخه گل
از نگاه ساكت یك كودك بیمار
از فغان یك قناری در قفس
از غم یك مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار،
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم؟

صحبت از پژمردن یك برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میكنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میكنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میكنند

صحبت از پژمردن یك برگ نیست
فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض كن یك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بیابان بود از روز نخست
در كویری سوت و كور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است…

 ::: زنده یاد فریدون مشیری :::

مادر

ايستاده ام در كنار خاكي كه تن مهرباني را در خود جاي داده است مادرم ارامتر از هميشه در كالبد خاك ارميده است و من هنوز در باورم نيست كه ديگر لبخند مهربان او را فقط بايد در خاطراتم مرور كنم و دستانم ديگر دست اورا لمس نميكند فضا بغض الود و غمگين است تنها چيزي كه در اين فضاي سرد مرا ارام ميكند اينست كه مادرم طاقت بي تابي اشكهاي مرا ندارد و شايد اكنون در كنار من است حضورش را حس ميكنم خدايا سوگند با انچه و انكه دوست ميداري گلي كه از زندگي من چيدي را در درياي رحمتت غرق كن و به او ارامشي پيوسته و ابدي بده

انكه وسعت دنيا در دلش جا داشت
اب پاكي روحش را تمنا داشت
اينك ارام در دل خاك خوابيده
مادرم بي شك نشان از خدا داشت

مادرم در خواب گل پرواز كرد
زندگي را بعد مرگ اغاز كرد
دستان او بوي گل ميداد
چشم بست و چشم ديگر باز كرد

دوست!

دوست

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است

فریدون مشیری

 

 اما این روزها دوستی ها رنگ و بویی دیگری  به خود گرفته است . هیچ چیز دردناک تر از این نیست که عدم اطمینان دوست را نسبت به خودت حس کنی .

ولی من احساس کردم ، آن هم از طرف دوستی  که او را همراهی کردم تا  شاهد ناراحتی اش نباشم.

از او اصلا  اما از خودم دنیا گله دارم  ، دنیا

درس زندگی!

کودکی

 در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده است؟
همه گفتند: بله، پر شده.
استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت. بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند. سپس از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟
همگی پاسخ دادند: بله، پر شده!
استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟
دانشجویان همصدا جواب دادند: بله، پر شده!
استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد. آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد. این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله، پر شده!
بعد از آن که خنده ها تمام شد، استاد گفت: این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی، خانواده، فرزندان و دوستانتان هستند. چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط این ها برایتان باقی ماندند، هنوز هم زندگی شما پر است.
استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد: ریگ ها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند، مثل شغل، ثروت، خانه. و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند. اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید، دیگر جایی برای سنگ ها و ریگ ها باقی نمی ماند. این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند.
در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعاً اهمیت دارند، همسرتان را برای شام به رستوران ببـرید، با فرزندانتـان بازی کنید و به دوستان خود سر بزنید. برای نظافت خانه یا تعمیـر خرابی های کوچک همیشه وقت هست. ابتدا به قلوه سنگهای زندگیتان برسید، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند. 

 

دکتر شریعتی

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :

1. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند .
عمده ی آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است . تنها با لمس ابعاد وجودی آنهاست که قابل فهم می شوند . بنابراین اینها تنها هویت جسمی دارند .

2. آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند هم نیستند .
مردگانی متحرک در جهان . خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی گذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی ست.

3. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند .
آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .

4. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند .
شگفت انگیزترین آدمها . در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان .اما وقتی در بربرابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب می شود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد .

راستی تو از کدام دسته ای ؟

تصمیم

 

ابوسعيد را گفتند : كسى را مى ‏شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى ‏رود.
شيخ گفت : كار دشوارى نيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
گفتند : فلان كس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد.
گفتند : فلان كس در يك لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتى نيست.
مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد.

حالا  که در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری هستیم ، امیدوارم همگی  با درایت تصمیم گیری  کنیم . 

 

زندگی و پیام آن!

زندگی

زندگی

من معتقدم که زندگی ، دائماً استقامت و پایمردی ما را مورد آزمایش قرار می دهد ، و بزرگترین پاداش های زندگی متعلق به کسانی است که برای رسیدن به خواسته شان هرگز از تلاش باز نمی ایستند و از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند . این افراد قادرند کوهها را جابه جا کنند . ممکن است ساده به نظر برسد ، ولی این همان تفاوتی است که میان دو گروه از انسانها وجود دارد : کسانی که زندگی ایده آل دارند و کسانی که زندگیشان در حسرت سپری می شود .
آنتونی رابینززندگی

هر یک از ما تجربه گران منحصر به فرد لحظه الآن زندگی مان هستیم. باید قدر این لحظه ناب را بدانیم. درآینده شاید دیگر کوه یخی نباشد که برای لحظه ای خنک شدن بتوانیم روی آن بایستیم. شاید این آخرین کوه یخ باشد و ما آخرین تجربه گر ! قدر لحظات ناب خود را بدانیم.

زندگی

هر لحظه به اندازه ای که شاد هستی از آن توست

زندگی

قلبت را همیشه برای آرزو کردن باز نگه دار، تا وقتی آرزویی در دل داری امیدوار هستی و تا زمانی که امید داری می توانی از زندگی لذت ببری .

زندگی

خوش حال ترین مردم روی زمین آنهایی نیستند که هیچ مشکلی ندارند ، بلکه کسانی هستند که یاد می گیرند چگونه با کمبود های زندگی سر کنند و کنار بیایند .

زندگی

بغصه خوردن باعث نمی شود تا مشکل فردای تو از بین برود ، فقط باعث می شود که قدرت و نیروی امروز تو هدر رود و تو ضعیف تر شوی.